دکتور ژان زیگلر مترجم: حبیب جلیلی کهنه شهری
چاپ اول ترجمه از زبان آلمانی به فارسی ۲۰۱۶
تلخیص و ارسال: نجـیـب ثـاقـب
۲۶ فبروری ۲۰۱۷



(۸)جامعه شناسی نظم جهانی انسان ستیز

هر طبقۀ اجتماعی همزمان دارای یک بعد عینی و یک بعد ذهنی است. روابط تولیدی در مراحل مختلف رشد خود، واقعیت عینی یک طبقه را تعیین می کند. از یک نکته مشخص به بعد در رشد مناسبات تولید، انسان ها شرایط مشترکی را در تولید، سکونت، تغذیه و وابستگی، دارا هستند. این تجربه، وجه اشتراک عینی بین انسان های که همدیگر را می شناسند و یا نمی شناسند، با همدیگر حرف می زنند و یا نمی زنند، به وجود آمدن یک آگاهی جمعی از وضعیت خود شان و به بیان دیگر، به آگاهی طبقاتی می انجمامد.

قبل از همه، یک اثر به این پرسش می پردازد: "تاریخ و آگاهی طبقاتی" از گیورگ لوکاچ برای اولین بار در سال ۱۹۲۳میلادی انتشار یافت. مولف در سال ۱۹۱۹میلادی به جنبش کمونیستی در بوداپست تحت رهبری بلا کون (Bela kun) پیوست. لوکاچ نوعی سنخ شناسی (Typologies) طراحی کرده است که به مشکلات درک و شناخت موضوع آگاهی طبقاتی کمک می کند. او در تئوری آگاهی طبقاتی خود سه مقوله را پیشنهاد می کند: آگاهی طبقاتی ممکن، آگاهی طبقاتی درخود و آگاهی طبقاتی برای خود.[1]

توضیح مختصر هر سه مقوله:
آگاهی طبقاطی ممکن تنها موضعی شکل می گیرد. این آگاهی در کشاکش های مجزا(isolierte konflikte) ظاهر می شود. انسان های که چنین کشاکش را بر پایۀ وابستگی مشترک به یک طبقه تجربه می کنند، از وضعیت مشترک خود آگاه می شوند. به بیان دقیق تر: آن ها به این آگاهی می رسند که آن چیزی که برای شان اتفاق می افتد، پیامد شرایط مادی مشخص که مشترکاً تجربه شده است، می باشد. شرایطی که حیات اجتماعی شان را تحت تأثیر قرار داده و آزادی عمل شان را محدود می کند. آگاهی طبقاتی، ممکن یک موجود دو جنسه (Zwitterwesen) است: یکی واقعیت عینی دایمی، یعنی وابستگی طبقاتی و دیگری واقعیت ذهنی دایمی، یعنی انطباق موضعی ئی بومی میان- سوژه ئی (punkueller Zusammenfallen auto homer Intersubjektivitaten) را دارد. آگاهی طبقاتی ممکن در عین حال که گذرا و ناپایدار است، ولی قابل برگشت هم است. به بیان دیگر: در نهان وجود دارد و فقط گاه عیان می شود. این که به طور مستمر موجود نیست. به این علت است که فقط در وضعیت های بحرانی ویژه ای و در رویاروئی با مخالفان ویژه ای به عنوان مثال در یک منطقۀ اعتصاب گارگران معادن و یا کارخانه ئی نمایان می شود. از این لحاظ قابل برگشت است. ابزار های نمادین آگاهی طبقاتی ممکن، ناهمگون است. این آگاهی، انسان را به یاد یک آئینۀ شکسته می اندازد که هزاران تکۀ آن انعکاس های ناقص، فردی و متفاوتی را به آگاهی هر فرد منعکس می کند. آگاهی طبقاتی ممکن نه یک عدم پذیرش عمومی و نه یک کلیت جایگزین را در برابر خشونت نمادین حاکمان می گذارد. -

آگاهی طبقاتی درخود، برعکس آگاهی طبقاتی ممکن، یک ذهنیت جمعی با شخصیت پایدار است. انسان هائی که در این فرامن[۲] سهیم هستند، فرامن به جوهر شان نفوذ کرده است، به واسطۀ آن انگیزه پیدا می کنند. این انسان ها آگاهی روشن از وابستگی به یک طبقۀ مشترک دارند. آن هم به واسطۀ ملحق بودن شان به یک سیستم تولید کنندۀ کالا های مادی و نمادین. آن ها به این نکته آگاه اند که در این دو نوع تولید، دارای شرایط مادی عینی مشترکی هستند.

در کشور های جهان سوم[ عقب نگهداشته] وضعیت وپژه ای وجود دارد: مبارزۀ طبقاتی درونی در آن جا به لحاظ به واسطۀ حاکمیت امپریالستی خارجی، که به تمام طبقات به انقیاد درآمده تحمیل گشته است، از پیش تعیین شده است. خلق ها در یک کشور پیرامونی به خاطر الیگارشی امپریالستی کشور مرکز، به یک طبقۀ صرفاً وابسته مبدل می شود. آگاهی طبقاتی درخود، یک آگاهی جانشین و یک هویت ناهمخوان (ناهمسازantinomische identitat) است که خلق تحت سلطه آن را در مقابل فرامن جمعی، در مقابل سیستم خشونت نمادین سلطه گران قرار می دهد. در جوامع جهان سوم جنبش های آزادی بخش ملی مهم ترین حامل آگاهی طبقاتی درخود بوده و هنوز هستند.

آگاهی طبقاتی برای خود مرحلۀ نوی را در رشد و تکامل بشریت نشان می دهد، که هنوز در دسترس نیست، حد اکثر این که گاه خود را نشان می دهد. کارل مارکس در این رابطه می نویسد:" روابط اقتصادی، در ابتداء تودۀ مردم را به کارگر مبدل کرده است. سلطۀ سرمایه بر این توده، وضعیت مشترک و علایق مشترک به وجود آورده است. بدین ترتیب این توده، هم اکنون یک طبقه در مقابل سرمایه، اما هنوز یک طبقه برای خود نیست."[۳] تازه برای مراحل بعد است که آخرین موقع بین انسان های فروریخته و اتحاد آزاد تولید کنندگان، هر لحظه در مورد سرمایه گذاری نیرو های اجتماعی و کار تک تک افراد تعیین کننده می شود. اگر آگاهی طبقاتی برای خود، خود را تثبیت کند، آنگاه روابط مبتنی بر سلسله مراتب بین انسان ها از بین خواهد رفت و به جای آن فقط و فقط روابط متقابل و لحظۀ قابل تغییر خواهد نشست. انسان آزادانه با یاری دیگر انسان ها صاحب اختیار خود می شود. ذهنیت ناکامل تک تک ها در نهایت به یک پروژۀ مشترک انسانی مبدل خواهد شد. این تبدیل شدن، قبل از همه به واسطۀ ارضای نیاز های تک تک انسان ها خواهد بود. مقیاس، تنها شکوفائی تمام انسان ها و خوشبختی تک تک افراد خواهد بود. آگاهی طبقاتی برای خود، بخشی از یک آرمان، و یا اگر در این جا اصطلاحی از ارنست بلوخ (Ernst Bloch)را به عاریه بگیریم، بخشی از" رؤیا های یک زندگی بهتر" پر از امید ها و امکانات تخیلی (Tagtraum) بشریت است.

ارنستو چه گوارا، طبیب ارجنتاینی و فرماندۀ ارتش آزادی بخش بولیوی، تجسم این آگاهی طبقاتی برای خود است. در ماه سپتامبر ۱۹۶۷میلادی بازماندگان گروه چریکی وی از نظر نظامی در شرایط وخیمی قرار می گیرند: از نظر سلامتی خسته و در نهایت کمبود مواد خوراکی قرار داشتند، گارد ویژه ای دیکتاتور بولیوی که از طرف ماموران بیشمار سازمان جاسوسی امریکا(سیا) مستقیماً حمایت و پشتیبانی می شد، منطقه خشک و کم جمعیت جنوب بولیوی را که چریک ها در آن بیش از دو سال به عملیات می پرداختند، تقریباً به طور کامل محاصره کرده بودند. چه گوارا از زمان کودکی از بیماری اسما ( Asthma ) یا نفس تنگی رنج می برد. در کاراترا سنترال، که لاپاز و التیپلاتو را به سنتاکروز و اورینته متصل می کرد، درشهر کوچک سامایپاتا[۴] یک دارو خانه وجود داشت. او با رهبران نیرو هایش وارد داروخانه شده و دارو هائی را که شدیداً به آن ها نیاز داشت، خرید. پشت جادۀ پهن اسفالت شده، جنگل شروع می شود. اندکی دور تر، جنگل های انبوه کوهستانی امتداد پیدا می کنند و در پشت این جنگل ها مناطق مسکونی معدن کاران که در گذشته شورش کرده بودند، قرار داشت. چندین نفر از چریک ها اصرار داشتند که چه گوارا به آن جاده رفته، در جنگل از چشم ها پنهان شده و خود را به گارگران معدن برساند، اما چه گوارا این پیشنهاد را رد می کند. او در حالی که از سرفه شدید و نفس تنگی عذاب می کشید، سوار اسپ خود شده و به سوی دام گذاشته شده در دره ریو گرانده(Rio Grande) برگشت. چند هفته بعد در کوابراده(Quebrada Del Yuro) دره ئی تنگ بین دو رشته کوه، گلوله های یک عسکر بولیویایی بازوی راست او را سوراخ سوراخ کرد. چه گوارا دستگیر شده و با دو نفر همراهانش به مدرسۀ دهکدۀ لاهیگورا(La Higuera) آورده شد. در آن جا در درون کلاس، در شب بین هشتم و نهم اکتبر ۱۹۶۷میلادی به دست گروهبان ماری تران(Mario Tehran) با مسلسل تیرباران شد. چه گوارا به سامایپاتا (Samaipata)، به دره ئی محاصره شدۀ مرگ بازگشت، چرا که نمی خواست دهقانان گرسنه و خانواده های آن ها را، که وی مبارزۀ خود را از درون آن ها آغاز کرده بود، تنها بگذارد. او به آن ها قول داده بود که تا آخرین نفس برای آزادی و باز پس گیری کشور شان مبارزه کند. او نمی خواست امید های آن ها را نابود کند.[۵]

او مورالس، که در سال ۲۰۰۵ میلادی به ریاست جمهوری بولیو انتخاب شد. او اولین رییس جمهور برخاسته از میان سرخپوست های بومی امریکای جنوبی، وارث مستقیم چه گوارا است: یک موج عظیم همبستگی جمعیت سرخپوست ها بومی الیپلانو و اورینته او را به این سمت رسانید. در سال ۲۰۰۶ میلادی، او ۲۲۱ شرکت چند ملیتی نفت، گاز و معدن را ملی کرده و بدین ترتیب به غارت استعماری حدوداً ۵۰۰ ساله پایان داد. امروز خلق های بولیوی در سایۀ منابع غنی زیر زمینی در کشور خود، در حال پشت سرگذاشتن ضربه های تازیانه های سالیان هستند: سوء تغذی مزمن، بی سوادی، فرسایش خاک، شیوع بیماری های همه گیر و از هم پاشیدگی ساختار ملی، دولتی، تقریباً در تمام مراسم عمومی، از جانبازی های چه گوارا در بولیوی یاد می شود. ---آگاهی طبقاتی برای خود جمعی ، هنوز تا به امروز هم به روح انقلاب بولیوی نفوذ می کند.

پی افزود:
یک نوع از آگاهی، از تحلیل علمی به کنار می ماند: وجدان فردی، که غیرقابل فریب (unhintergehbar) و منحصر به فرد است. سنخ شناسی گیورگ لوکاچ آن را در بر نمی گیرد، گنجینۀ لغات علوم اجتماعی تجربی- عقلگرایانه آن را نمی شناسد، اما چون آن هستۀ درونی واقعی انسان بودن است که ذهن فیلسوفان عصر روشنگری را به خود مشغول کرده است. برای ژان ژاک روسو، وجدان فردی بالاترین نهاد مستقل، یعنی دادگاه اجتماعی نهائی تصمیم گیرنده است. برای میسر ساختن این نکته که وجدان خود را آزادانه بیان کند، گران بها ترین تکلیف فیلسوف است. یک نسل بعد تر از روسو، شاعر انگلیسی جورج بایران(George Byron)، یکی از طرفداران دو آتشۀ افکار روسو، بر سر این درونی ترین قدرت حاکم (innerste souverane Macht) سوگند می خورد. او این درونی ترین قدرت حاکم را زمانی احساس کرد که یک مسافرت زیارتی در رد پای روسو در قصر کلارن، با چیلون دیدار کرد و زندانی را دید که در آن بونیوارد، یکی از قهرمانان مبارزات آزادی بخش ژونو، حبس شده بود:

نابغۀ جاویدان بدون زنجیر!
تو در سیاه چال ها
از هر جای دیگر

درخشان تری

ای آزادی!


پاورقی ها:
۱- days moglich Klassenbewusstsein an Sichuan, das Bewusstsein der Klasse fur Sich
۲ ـ فرامن uber- lichیکی از سه سطح شخصیت(نهاد، من، فرامن) نظریه روانکاوی فروید. فرامن، آن قسمت از ساختمان شخصیت است که در اصل(نه در کل) در ناخود آگاه است و مشتمل بر آرمان ها، اهداف و  مرکز روان من و هر فرد است که خواست ها، آرزو ها، احساسات و افعال این فرد را نقد می کند. فرامن تمام رفتار های ما را به گونه ای هدایت می کند که متناسب به اوضاع م موجود در جامعه باشد.
۳ - Karl Marx,  "Das Elena der Philosphie" in: Karl Marx, Friedrich Engels, "Werke", Bd.4, Brlin 1972, 2. kap. ,s5, S. 180
4- carat era central , La Paz, Altiplano, Santa Cruz, Samaipata
۵ـ پنج نفر از همراهان چه گوارا، از آن میان دانیل الارکون رامیرز(Daniel Alarcon Ramirez) کیوبائی که بنیگنو صدایش می کردند و محافظ او از زمان سییرا مسترا(Sierra Maestra) بود، زنده ماندند. بنیگنو برای من از آخرین ماه های جنگ چریکی تعریف کرده است.