نویسنده: سازمان راه پرولتری فرانسه
مترجم از فرانسه به فارسی دری: گرامی یاد "امین سیماب"
ارسالی: نیلاب
۰۱ فبروری ۲۰۲۳



سلسله دروس آموزشی اندیشۀ پیشرو عصر
(۵)

درس شماره دوم

قسمت اول

ماتریالیسم تاریخی: جهانبینی مارکسیست ــ لنینیستی در بارۀ تکامل جوامع بشری

جهانبینی ماتریالیستی تاریخ:
چرا "یک" جهانبینی ماتریالیستی در بارۀ تاریخ؟ به خاطری که بیش از یک جهانبینی وجود دارد. ما تنها نیستیم که ادعای ماتریالیست بودن می کنیم. آنچه اندیشۀ ما را متمایز می سازدُ اینست که اندیشۀ ما بر دیالکتیک تکیه دارد؛ که ما آن را در درس دیگری مطالعه خواهیم نمود.
چرا "ماتریالیسم" تاریخی می گوئیم؟ آیا مارکسیست ها موجودیت و اهمیت فکر(ایده) را انکار می کنند؟ به هیچ وجه! همین که ما دور یک میز برای بحث و تبادل نظر می نشینیم، درست به این دلیل است که ما معتقدیم افکار ما باید عمل ما را هدایت کند؛ و برای آن، ما باید به آموختن علوم بپردازیم؛ طرز تفکر خود را تغییر دهیم؛ تئوری های جدیدی را روی کار سازیم. پس چرا واژۀ "ماتریالیسم"؟ فقط به این دلیل، عکس فلسفه های بورژوا که عموماَ افکار را بر ماده مقدم می دانند (چه در شکل خدا، ذات متعال و یا روح باشد و چه در تفکر عالی و پرنبوغ چند انسان بزرگ...)، ما تأکید می ورزیم به این که ماده بر فکر تقدم دارد. این اشکال خود چیزی به غیر از محصول تفکر انسان نیست. به علاوه، تفکر به ذات خود عملیه ایست مادی، نتیجۀ فعالیت دماغ ما.
مگر آن بحثی است فلسفی. در این موضوع منظور اصلاً سیاسی است. طبقات حاکم از زمانی که به وجود آمده اند، به مولدان نعمات مادی چنین تلقین می کنند که گویا این تفکر قدرت های مافوق بشر است که جهان را می چرخاند؛ در حالی که آن چه جهان را می سازد، فعالیت فزیکی و کیمیائی عناصر طبیعی اند که کار نسل هائی از مولدان بر آن اعمال شده تا آن را تابع ارادۀ خود سازند. "شخصیت های بزرگ" اکثراً منفعت آن را جمع آوری نموده و جامعه را به نفع خود اداره و رهبری می نمایند.
چرا ماتریالیسم "تاریخی"؟ به دلیلی که سخن بر سر تاریخ تکامل جهان و جوامع است. پیش از آن که این تاریخ را مختصراً به بررسی بگیریم، آن چه را در اصول ماتریالیسم تاریخی به نظر ما اساسی می نماید، جمعبندی می نمائیم. این کار در سه نکته خلاصه می شود:
* نظام های اجتماعی ــ اقتصادی ابدی نیستند؛
*
اساس جوامع انسانی بر اقتصاد استوار است، نه بر ارادۀ انسان ها؛
* تاریخ جوامع طبقاتی، تاریخ مبارزۀ طبقاتی است.

۱) نظام های اجتماعی ــ اقتصادی ابدی نیستند:
جامعۀ سرمایه داری به نظر تعداد زیادی از افراد تغییر ناپذیر می نماید. با وجود بحرانات و جنگ ها، پابرجاست و نسبت به آن چه "اردوگاه سوسیالیست" نامیده می شد، وضع آن به کلی خوب است. تغییراتی را که متحمل می شود، سیستم استثمار پرولتاریا توسط بورژوازی را که از مدت دو قرن به این طرف دوام دارد، متأثر نمی سازد.
این نکته نزد بسیاری از کارگران ذهنیتی را خلق می کند که بر اساس آن نظام سرمایه داری ابدی بوده و کافی است آن را کمی بهبود بخشید؛ ولی در بنیاد آن هرگز تغییری به میان نخواهد آمد. ناگفته نماند که این استدلالی است که اکثر اوقات در کارخانه ها چنین به گوش می رسد: "کارگران و کارفرمایان همواره وجود داشته اند و همواره وجود خواهند داشت". بورژوازی کار تعمیق و پخش این طرز فکر را به عهده می گیرد.
اما کارگران و کارفرمایان همواره وجود نداشته اند. اشکال دیگر استثمار موجود بوده است. قبل از سرمایه داری، فئودالیسم وجود داشت که بر استثمار ِسرف ها (دهقان وابسته به زمین ـ مترجم) بنا یافته بود. پیش از فئودالیسم، نظام برده داری بود که بنیاد آن بر استثمار برده ها قرار داشت. آن جوامع هم صد ها سال دوام کردند. و بدین گونه، در آن ادوار هم  مفکورۀ حاکم، به خصوص از طریق موعظه های دینی، این بود که آن جوامع ابدی بودند.
ولی در واقعیت، حتی خود استثمار همه وقت وجود نداشته است. اشتباه مطلق است اگر گفته شود که کارگران و کارفرمایان همواره وجود داشته اند، یا این که استثمارگران و استثمارشوندگان همیشه موجود بوده اند. این فقط یک نمونۀ بارز جهالت است که با مواظبت خاص بورژوازی پرورش داده می شود و پرولتاریا قیمت گزافی برای آن می پردازد.
در آغاز پیدایش بشر، اجتماعاتی وجود داشتند که به آنها جامعۀ بدوی(کمون اولیه) گفته می شود و در آنها نه استثمار وجود داشت، نه تقسیمات طبقاتی و نه هم جنگ. چنان اجتماعاتی هنوز هم در بعضی از مناطق امریکای جنوبی، افریقا و آسیا وجود دارند. پس، خلاف آنچه که عده ای می خواهند بقبولانند ـ بدبختانه بسیار اند آنهائی که به آن اعتقاد دارند ـ این "عیوب"(مالکیت خصوصی، استثمار، وجود طبقات، جنگ و غیره- مترجم) در سرشت انسان حک نشده اند.
تا جائی که به آینده مربوط می شود، ما خواهیم دید که به همان اندازه که نظام سرمایه داری رشد می نماید، شرایط سرنگونی خود را هم مهیا می سازد، و نهایتاً به لغو استثمار می انجامد.
هیچ چیز ابدی نیست. جامعۀ سرمایه داری یک جامعۀ طبقاتی است، و مانند جوامع طبقاتی ماقبلش در نتیجۀ رشد نیرو های مولده و در جریان مبارزۀ طبقاتی (به خصوص در خلال انقلابات انگلیس و فرانسه) تولد شد؛ تکامل نمود و حتی امروز هم، در میان تضاد ها و تناقضات لاینحل، به رشد خود ادامه می دهد؛ و با فرارسیدن انقلابات بعدی، خواهد مُرد.
اما چه وقت؟ تا پنجاه سال دیگر؟ تا صد سال دیگر؟ تا یکصد و پنجاه سال دیگر؟ هیچکس نمی تواند پیشگوئی نماید. فقط یک چیز مسلم است: سرمایه داری سرعت عظیمی به حرکت تاریخ بخشیده است. سرمایه داری جهانی شدن پدیده های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی [و فرهنگی] را به طور بی سابقه ای باعث شده است. مجموع عوامل مذکور این مفکوره را در ذهن خطور می دهد که احتمالاً عمر سرمایه داری نسبت به فئودالیسم و برده داری محدود تر خواهد بود.
شکل دیگری از جامعه جانشین جامعۀ سرمایه داری خواهد شد. ما فکر می کنیم که این جامعه نمی تواند چیزی به جز جامعۀ سوسیالیستی باشد. در حال حاضر، چنین جامعه ای در هیچ نقطه ای از کرۀ زمین وجود ندارد، با آنکه جنبش توده ها چندین مرتبه با یورش برای ایجاد آن قدعلم نموده است.
بدون آنکه در جزئیات آن تلاش ها که همه تا حال به شکست مواجه شده اند، داخل شویم، این را می توانیم بگوئیم که دستاورد قیام های مذکور نشان داد که قدرت سرمایه داران می تواند سرنگون شود؛ و هم این که قدرت آنها فقط از اثر ضعف خود ماست.

۲) اقتصاد اساس جوامع است:
آخر برای چه جامعۀ امروزی را "سرمایه داری" می نامند؟ چرا برای جوامع پیشین، از فئودالیسم و برده داری نام می برند؟ عنصر تعیین کننده در تجزیه و تحلیل یک جامعه چیست؟
سیاستمداران، فیلسوفان و علمای بورژوا، کشیش ها و غیره... پاسخ خود را دارند. برای برخی از آنها اساس مسأله افکار سیاسی و نهاد های آن است. برای عده ای هم، موضوع سطح شناخت های تئوریک است. و برای بعضی های دیگر، دین است....
برای ما ماتریالیست ها عنصر اساسی اقتصاد است؟ اقتصاد به چه خطاب می شود؟ اقتصاد عبارت از تولید، بازتولید ... و تبادلۀ اشیای زندگی مادی است.

نیرو های مولده و مناسبات تولیدی:
آن چه نیروهای مولده را می سازد، وسائل و طرقی است که انسان ها توسط آنها با طبیعت داخل تماس و برای بهره گیری از آن، داخل تعامل می شوند. یعنی از یک جانب نیروی کار خود شان، و از جانب دیگر، وسایل تولید و تکنیک هائی را که به کار می برند. قُــلبۀ ابتدائی و نیروی جسمانی برده در زمان برده داری؛ گاوآهن و کار سِرف در نظام فئودالی؛ ماشین بخار و نیروی کار کارگران در آغاز کاپیتالیسم... نشانه های بارز و نقاط عطف مسیر تاریخ رشد نیرو های مولده اند.
انسان ها خود جزء طبیعت اند. آنها به مثابۀ نیروی کار، نیرو های مولده را می سازند؛ تولید نسل می کنند؛ با کار خود، طبیعت را دگرگون ساخته و در نتیجه به تغییر خود می پردازند.
نحوه ای که انسان ها به منظور تولید با هم داخل مراوده می شوند، مناسبات تولیدی نامیده می شود. در  جامعۀ کمون اولیه، این مناسبات عادلانه بود. در دورۀ برده داری، این مناسبات به وسیلۀ تصاحب برده ها توسط برده داران تعیین می شد. در نظام فئودالی، مالکان زمین به سان طفیلی بر دوش سِرف ها که نیمه آزاد بودند، به سر می بردند (سرف ها ملکیت زمیندار نبودند، ولی با زمین یک جا خرید و فروش می شدند).
امروز در زیر سلطۀ نظام سرمایه داری، آنهائی که ثروتمند اند، یعنی دارندگان وسایل تولید (سرمایه داران)، توده های عظیم انسان های آزاد (کارگران) را به وسیلۀ کار مزدی استثمار می نمایند.
فردا با استقرار سوسیالیسم، کارگران و دیگر استثمارشدگان، برای آموختن رهبری مشترک اقتصاد، با هم داخل مراوده خواهند شد. در انتهای این پروسه، با استقرار کمونیسم، مناسبات تولیدی بار دیگرعادلانه خواهد شد.
این مناسبات تولیدی به واسطۀ شکل تصاحب وسایل تولید تعیین می شود: وسایل کار مثل ماشین ها، ابزار و اشیای مورد نیاز کار مانند مواد خام، زمین وغیره. این مناسبات تولیدی به نوبۀ خود، تمام روابطی را که بین انسان ها شکل می گیرد، تعیین می کند که البته با شیوۀ تقسیم ثروت ها و نعم مادی آغاز شده، ولی همچنان عرصه های قدرت سیاسی و اجتماعی، دانش و علوم، روابط مرد و زن، خانواده و غیره را نیز احتواء می کند.

زیربنا و روبنا:
پس اقتصاد عنصر اساسی زیربنای جامعه می باشد. زیربنا است که نه تنها نحوۀ کار جوامع و آنچه را در آنها رخ می دهد، توضیح می کند؛ بلکه علاوه بر آن دلیل وجودی آنها و تکامل بنیادی آن ها را هم روشن می سازد. این اقتصاد است که بعداً روبنای حقوقی- قوانین، سیاست، نهاد ها، احزاب؛ و آگاهیی را که انسان ها در حیات اجتماعی به آن دست می یابند، شکل می دهد: ایدئولوژی، فرهنگ، علوم اجتماعی، فلسفه و غیره...
برای دانستن واژه های "زیربنا" و"روبنا"، یک کشتی را مثال قرار دهیم: (عین کلمات را در نیروی بحری ارتش به کار می برند). زیربنا، در مجموع، بدنۀ کشتی و هر چه را که در آن است در بر می گیرد: ماشین ها؛ هر آنچه که کشتی را قادر می سازد که به روی آب شناور بوده و به پیش رود. روبنا عبارت است از جایگاه کنترول و هدایت و غرفه ها. هر دو زیربنا و روبنا مهم اند؛ ولی کدامیک اساسی است؟ چه چیز تعیین کننده است؟ بدون اتاق کنترول و غرفه ها، کشتی به خط مستقیم به پیش نخواهد رفت، ولی شناورخواهد بود. بدون بدنۀ کشتی، حتی غرفه ها هم وجود نخواهند داشت.  بدون تولید، بدون یک "اقتصاد"، جامعه ای وجود نخواهد داشت. بدون کباب و مرغ بریان، وکیل شورا و کشیش (ملا و مولوی در جامعۀ خود ما ـ مترجم) وجود نمی داشت. در اصل، طبقات حاکم این را به خوبی می دانند. ناگفته نماند که به همین ترتیب یک باری که شکم های خود را سیر کردند، آنها خدا و پارلمان را اختراع کردند.
نظام های سیاسی، سیستم های قضائی، افکار، فرهنگ ها و ادیان و یا نبود ادیان (همۀ آن چه که  "روبنا" گفته می شود)،  فقط بعداً به وجود می آید. نقش این نهاد های روبنائی این است تا سیطرۀ اقتصادی طبقات حاکم و استثمار را در جامعه مشروعیت بخشیده و نظم موجوده را حفظ کند.
ایدئولوژی به مثابۀ عنصری از روبنا، به نوبۀ خود فرامی رسد و روی تکامل اقتصادی جامعه اثر می گذارد. اما این اقتصاد است که اساس همۀ آنهاست. گفتن این که اقتصاد عنصر اساسی است، چنین معنی نمی دهد که عنصر یگانه است. نهاد ها و جریان های سیاسی، قوانین، افکار، مسلماً نقش بازی می کنند که تجزیه و تحلیل آن برای داشتن یک تصویر حقیقی و کامل از واقعیت، حتمی و ضروری می باشد.

۳) تاریخ جوامع طبقاتی، اولاً تاریخ مبارزۀ طبقاتی است:
کتاب های تاریخ مکتب، دید کاملاً تحریف شده ئی به ما می دهند. برای آنها تاریخ، کارنامۀ مردان بزرگ، تخاصمات  و تصادمات میان ملت ها، جنگ ها و فتوحات چشمگیر کشور گشایان معنی می دهد.
ملت ها وجود دارند و درگیری های آنها هم به تاریخ آهنگ خاص آن را می بخشد. به همین ترتیب، ما انکار نمی کنیم که مردان بزرگ هم نقش شان را در آن بازی می نمایند. اما این تعبیرات کتمان آنچه را اساسی است، هدف قرار می دهد. نکتۀ اساسی اینست که مناسبات اقتصادی، جامعه را به گروه های دارای منافع متضاد و آشتی ناپذیر، یعنی به طبقات تقسیم می کند.
طبقات کدام ها اند؟ از لنین نقل قول کنیم: "طبقات به گروه های بزرگی از افراد اطلاق می گردد که بر حسب جای خود در سیستم تاریخاً معین تولید اجتماعی، بر حسب مناسبات خود ( که اغلب به صورت قوانین تثبیت و تنظیم گردیده است) با وسائل تولید، بر حسب نقش خود در سازمان اجتماعی کار و بنابراین، بر حسب شیوه های دریافت و میزان آن سهمی از ثروت اجتماعی که در اختیار دارند، از یک دیگر متمایزند. طبقات آن چنان گروه هائی از افراد هستند که از بین آنها یک گروه می تواند به علت تمایزی که بین جای آنها در یک رژیم معین اقتصاد اجتماعی وجود دارد، کار گروه دیگر را به تصاحب خود درآورد." (لنین، ابتکار بزرگ).
اما زمانی که تضاد منافع به میان آید، مبارزه در می گیرد:
مارکس و انگلس در "مانیفیست حزب کمونیست" می نویسند: " تاریخ کلیه جوامعی که تا امروز وجود داشته، تاریخ مبارزۀ طبقاتی بوده است. انسان آزاد و برده، پاتریسین (نجیب زاده) و پلبین (عامی)، مالک و سرف، استادکار و شاگرد؛ خلاصه ستمگر و ستمکش با یکدیگر در تضاد  دائمی بوده و به  مبارزه ای بلا انقطاع، گاه نهان و گاه آشکار،  مبارزه ای که هر بار یا به تحول انقلابی سازمان سراسر جامعه و یا به فنای مشترک طبقات متخاصم ختم می گردید، دست زده اند.
جامعۀ نوین بورژوازی، که از درون جامعۀ زوال یافتۀ فئودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از میان  نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است".
پس بررسی و تحلیل مبارزات طبقاتی کلید اصلی درک رویداد های تاریخی می باشد. اما یگانه کلید نیست: رقابت میان بورژوازی برای تسلط بر جهان، کلید دیگر آن است. مبارزۀ ملی خلق ها به ضد ستم امپریالیستی، کلید دیگر است. با آنکه این تضاد ها از مبارزۀ طبقاتی متأثر شده و به آن مشروط می شود، ولی تضاد های مذکور به مبارزۀ طبقاتی خلاصه شده نمی تواند.
بیائید خطوط کُلی تاریخ مبارزات طبقاتی را ترسیم نمائیم.

ظهور مبارزۀ طبقاتی:
این پدیده ثمرۀ یک پیشرفت است: یعنی تکامل ظرفیت جوامع بدوی در به دست آورن مازاد تولید در رابطه با طبیعت. این مازاد تولید به ذات خود نتیجۀ یک تجربه اندوزی در مبارزه برای بقاء، در رویاروئی با طبیعت  و همچنان پیامد تقسیم کار بوده است: تقسیم طبیعی کار میان زن و مرد، و تقسیم اجتماعی کار میان زراعت و دامپروری(مالداری). در مقابل، موجودیت مازاد تولید محرکی شد برای تقسیم مجدد اجتماعی کار: میان مولدان زراعی و صنایع دستی(پیشه وری). در آن زمان، این تقسیم کار اکثراً میان طوایف صورت می گرفت. هر طایفۀ با کسب تخصص در رشتۀ معینی به صورت جمعی، در صدد تصاحب مازاد تولید و محروم ساختن دیگران می شد. از همان زمان مبارزه برای تملک مازاد تولید ادامه داشته است. این امر باعث بروز جنگ ها و در عین حال منجر به سازماندهی پیشرفته تر اجتماعی شد.
ادامه دارد