بازتایپ و ارسال: م. مبارز
۰۵ دسمبر ۲۰۲۲



مبانی و مفاهیم مارکسیسم
(۱۳)

بخش سوم ــ تئوری شناخت

۱. تئوری شناخت:
تئوری شناخت، تئوری فلسفی است که در بارۀ منشاء و محتوای شناخت و نیز روند تکامل آن گفت و گو می کند. برای شناخت دو تئوری وجود دارد که کاملاْ در مقابل و در مخالفت با هم قرار دارند: تئوری ماتریالیستی شناخت و تئوری ایده آلیستی شناخت.
بنیاد اساسی تئوری ایده آلیستی شناخت نفی واقعیت عینی جهان مادی و نفی این اصل است که شناخت همان بازتاب جهان عینی در مغز انسان است. ایده آلیسم عینی تصور می کند که انسان فقط قادر است حواس خود را بشناسند و حواس، یگانه موضوع واقعی شناخت هستند. برای ایده آلیسم عینی ایده ها و مفاهیم تنها موجودات واقعی هستند که مستقل از مغز انسان هستی دارند و عامل نخستین اند، در حالی که شناخت نه بازتاب جهان عینی، بلکه خود شناسی ایده ها است.
بنیاد اساسی تئوری ماتریالیستی شناخت تصدیق اینست که جهان مادی واقعیت عینی دارد. از نظر این تئوری، جهان مادی یا واقعیت عینی مستقل از اندیشۀ انسانی است، جهان و قوانین آن قابل شناخته شدن هستند؛ ایده ها و شناخت انسان بازتاب جهان مادی است. تئوری ماتریالیستی – دیالکتیکی شناخت همان تئوری "بازتاب" است. لنین تصریح کرده است که حرکت از ایده ها و حواس به سمت اشیاء، همان شیوۀ تئوری ایده آلیستی شناخت است، ولی حرکت از اشیاء به سوی ایده ها، تئوری ماتریالیستی شناخت را تشکیل می دهد. این همان تضاد اساسی میان دو تئوری متضاد شناخت است.
ماتریالیسم ماقبل مارکسیسم شناخت را خارج از خصلت اجتماعی انسان و خارج از تکامل تاریخی وی در نظر می گرفت.  بنابراین، قادر نبود نه وابستگی شناخت را به پراتیک اجتماعی و نه مقام اساسی و نقش تعیین کنندۀ پراتیک را در روند شناخت و نه جوهر دیالتیکی این روند شناخت را درک کرده و بشناسند.
اما فلسفۀ مارکسیستی برای نخستین بار مسئلۀ پراتیک را در تئوری شناخت وارد نمود و بر پایۀ پراتیک، دیالکتیک را در تئوری شناخت به کار بست و بدین ترتیب، تئوری ماتریالیستی – دیالکتیکی شناخت را عرضه نمود. این تئوری رابطۀ وابستگی شناخت به پراتیک را نشان می دهد و اعلام می دارد که پراتیک اجتماعی بشریت (یعنی مبارزۀ تولیدی، مبارزۀ طبقاتی و آزمون های علمی) تنها منشاء شناخت انسان و مبارزۀ تولیدی بنیادی ترین پراتیک و منشاء پایه ئی تکامل شناخت انسان را تشکیل می دهد. در جامعۀ طبقاتی، مبارزۀ طبقاتی به همۀ اشکال خویش تأثیر ژرفی بر شناخت انسان بر جا می نهد. نظرگاه پراتیک نظرگاه اولیه و بنیادی تئوری ماتریالیستی – دیالکتیکی شناخت است. از نظر تئوری ماتریالیستی – دیالکتیکی شناخت، روند شناخت انسان روند یک حرکت متضاد، بغرنج و پیچیده و روند تکامل را از ناشناخته به شناخته، از جزئی به کلی، از درجات و مراحل نازل به درجات و مراحل عالی است.
شناخت حسی و شناخت تعقلی دو مرحله از روند تکامل شناخت را تشکیل می دهند. شناخت تعقلی به شناخت حسی وابسته است و شناخت حسی باید تا سطح شناخت تعقلی ارتقاء یابد. شناخت تعقلی آنگاه مجدداً به سمت پراتیک باز می گردد و یک روند شناخت، آزمایش، محک زنی و تکامل شناختِ حاصل شده، آغاز می گردد.
تکامل فعال شناخت حسی به شناخت تعقلی و رهبری و هدایت پراتیک انقلابی به وسیلۀ این شناخت تعقلی دو جهش فعال در روند شناخت را تشکیل می دهند و جهش دوم یعنی خروج شناخت تعقلی از حد شناخت صرف و تبدیل آن به چراغ راهنمای پراتیک انقلابی جهش مهم تر را تشکیل می دهد.
حرکتی که به یک شناخت صحیح منجر می شود، یک باره انجام نمی گیرد و اغلب برای تحقق آن تکرار چندین باره و مکرر گذار از پراتیک به شناخت و سپس از شناخت به پراتیک لازم است. مائوتسه دون می گوید: "به وسیلۀ پراتیک حقیقت را کشف کردن و باز در پراتیک حقیقت را اثبات کردن و تکامل دادن؛ فعالانه از شناخت حسی به شناخت تعقلی رسیدن و سپس از شناخت تعقلی به هدایت فعال پراتیک انقلابی برای تغییر جهان ذهنی و عینی روی آوردن؛ پراتیک، شناخت، باز پراتیک و باز شناخت – این شکل در گردش مارپیچی بی پایانی تکرار می شود و هر بار محتوای مارپیچ های پراتیک و شناخت به سطح بالاتری ارتقاء می یابد. اینست تمام تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیک، اینست تئوری ماتریالیستی ــ دیالکتیکی وحدت دانستن و عمل کردن."  (۴۳)
"یک شناخت صحیح اغلب با طی کردن یک پروسۀ تکرار مکرر حرکت از ماده به شعور و سپس از شعور به ماده، یعنی حرکت از پراتیک به شناخت و سپس از شناخت به پراتیک می تواند به دست آید. اینست تئوری شناخت مارکسیستی، اینست تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیکی."  (۴۴)
ادامه دارد


مــآخــذ:
(۴۳) مائو تسه دون:" در بارۀ پراتیک"
(۴۴) مائو تسه دون:" ایده های صحیح انسان از کجا سرچشمه می گیرند؟"