بازتایپ و ارسال: م. مبارز
۰۱ سپتمبر ۲۰۲۲



مبانی و مفاهیم مارکسیسم
(۶)

۲. اسلوب (متدولوژی)
اسلوب یعنی تئوری مربوط به شیوه های اصولی شناختن و تغییر دادن جهان، اسلوب در توافق کامل با جهان بینی است. هر جهان بینی اسلوب خاص خود را دارد. هیچ کدام از مکاتب فلسفی قدیمی و قبل از مارکس دارای جهان بینی علمی نبوده اند و نمی توانستند به نحوی کامل و علمی جهان را توضیح دهند و در نتیجه نمی توانستند یک اسلوب علمی برای شناخت صحیح جهان و تغییر دادن آن را با خود همراه داشته باشند. فلسفۀ مارکسیستی تنها جهان بینی ای است که حاوی یک اسلوب علمی است. برای ماتریالیسم دیالکتیک، جوهر جهان مادی است. جهان مادی حرکت کرده، گسترش و پیوسته تکامل می یابد. کانون توسعه و گسترش در تضاد های درونی اشیاء نهفته است، اینست بیشن ماتریالیستی دیالکتیکی جهان.
اگر بر اساس این جهان بینی، حرکات و خصائل متضاد اشیاء مورد مطالعه و تحلیل قرار گیرند و شیوه و عملی اتخاذ شود که به حل مسائل مطروحه بیانجامد و بر آن پایه فعالیت جهت تغییر جهان آغاز گردد، این شیوه همان اسلوب مارکسیستی، همان اسلوب دیالکتیک مارکسیستی خواهد بود. به این علت است که می بینیم جهان بینی و اسلوب ماتریالیستی دیالکتیکی در همگونی کامل با یکدیگر قرار دارند.

۳. متافزیک
متافزیک از نظر معنای لغوی عبارت است از شناخت آن چیزی که ماورای طبیعت و جهان محسوسات است.
متافزیک جهان بینی و اسلوب مخالف و متضاد با دیالکتیک است. ویژگی متافزیک اینست که جهان را از یک نظرگاه منفرد، یکجانبه و ساکن نگریسته، همه چیز ها را در جهان همواره جدا از یکدیگر و برای همیشه بی تغییر می داند و بر آنست که حتی اگر تغییری هم در کار باشد، فقط به صورت افزایش یا کاهش کمی یا تغییر مکان صورت می گیرد. دلیل این تغییر را هم نه در داخل بلکه در خارج از شئی و پدیده و ناشی از تحریک یک عامل خارجی جست و جو می نماید. انگلس می گوید:
"(متافزیک) در مقابل اشیای منفرد، ارتباط آنها را و در مقابل بودن آنها، شدن و از میان رفتن آنها را، و در مقابل سکون شان، حرکت شان را فراموش می کند. درختان جلو مشاهدۀ جنگل را می گیرند."
در یک دوران طولانی از تاریخ، متافزیک همواره به ایده آلیسم وابسته بوده است. در عین حال، ماتریالیسم میکانیکی قرون ۱۷ و ۱۸ اروپا نیز ماهیت متافیزیکی دارد.
متافیزیک به وسیلۀ فیلسوفان قدیم به معانی مختلفی به کار رفته است، اما علی رغم این اختلافات، به طور کلی متافیزیک به معنای دانش ماده، روح، شعور، خدا، زمان، مکان وغیره بوده است. از آن جائی که این مسائل، مسائل اساسی فلسفه هستند، بنابر این متافیزیک به نام "فلسفۀ اولی" نیز نامیده می شود. اما پس از رشد بی سابقۀ علوم از قرن ۱۷ به بعد، به ویژه در قرن ۱۸ و پیدایش ماتریالیسم مکانیکی، متافیزیک به صورت یک تفکر موهوم، ضد علمی و جدا از واقعیت در نظر گرفته شد و مورد تمسخر و تحقیر واقع گردید. آنگاه کانت و طرفدارانش و فیلسوفان "پوزیتویست" به نفی متافیزیک برخاستند و پس از آن هگل با تکامل دادن یک سیستم دیالکتیکی ایده آلیستی ضربۀ عظیمی به متافیزیک وارد آورد. معهذا، جوهر واقعی متافیزیک فقط با پیدایش دیالکتیک ماتریالیستی مارکسیستی افشاء گردید.

۴. حرکت و سکون
حرکت یک شکل وجودی ماده و یک خاصیت ذاتی آن است. سکون یک شکل ویژۀ حرکت ماده است. ماتریالیسم دیالکتیک جهان را در حرکت ابدی می بیند و بر آنست که حرکت و جنبش خصلت اساسی ماده و بیان تنوعات آن می باشد. حرکت ماده عینی، مطلق، جاودانی و جهانشمول است. از جهان ذره بینی تا جهان کیهانی، از کانی تا آلی، از جهان موجودات زنده تا جامعۀ انسانی و اندیشۀ بشری همه و همه در حرکت، در دگرگونی و تکامل بی وقفه اند. ماده و حرکت تفکیک ناپذیرند. در جهان هیچ مادەۀ بی حرکت و هیچ حرکتی خارج از ماده وجود ندارد. حرکت نیز همانند ماده، نه می تواند خلق گردد و نه می تواند نابود شود. علت اساسی حرکت ماده در درون ماده، در تضاد های درونی آن یعنی در مبارزۀ اضداد نهفته است. تحلیل شناخت یک پدیده، در واقع چیزی جز شناخت تضاد های درونی و ذاتی آن پدیده نیست.
ماتریالیسم دیالکتیک همچنین تصدیق می کند که حرکت ماده اجباراً باید شکل معینی به خود بگیرد. اشکال حرکت ماده متنوع اند و این تنوع از تنوع تضاد های مربوط به آن اشکال مختلف حرکت ناشی می شود. مطالعۀ تضاد های ویژۀ هر یک از اشکال گوناگون حرکت، پایۀ تفکیک و تفاوت علوم مختلف است. مطابق دستاورد های دانش معاصر، از اشکال مختلف حرکت ماده می توان حرکات مکانیکی، حرکات فیزیکی، حرکات شیمیائی [کیمیائی]، حرکات بیولوژیکی، حرکات اجتماعی وغیره را نام برد. اشکال مختلف حرکت به هم پیوسته بوده، میان آنها متقابلا تبدیل صورت می گیرد، یک شکل عالی و نسبتاً پیچیدۀ حرکت (مانند حرکت بیولوژیکی) یک شکل نازل تر و نسبتاً سادۀ حرکت (مثل حرکت میکانیکی) را در خود نهفته دارد که در آن شکل نازل تر حرکت شکل مغلوب بوده و نمی تواند ماهیت حرکت عالی تر را بیان نماید. به همین دلیل، نمی توان یک شکل عالی حرکت را به یک شکل نازل آن تقلیل داد.
بینش ماتریالیستی دیالکتیکی حرکت در مبارزه علیه نظرگاه های ایده آلیسم و متافیزیک ظهور و تکامل یافته است. به نظر ایده آلیست ها، حرکت ماده وجود ندارد و موضوع حرکت، غیرمادی بوده و در خارج از ماده حرکت وجود دارد. هگل که یک ایده آلیست عینی است، در حرکت تکاملی جهان حرکت خود به خودی "ایدۀ مطلق" را مشاهده می کند و حرکت را خارج از جهان عینی می داند. "پیرسون (۱۹۴۶ – ۱۸۵۷) " شاگرد ماخ می گوید: "همه چیز حرکت می کند، ولی فقط در مفاهیم". "انرژیست" های مدرن با استفاده از کشفیات جدید ادعا می کنند که "ماده پس از تبدیل به انرژی از بین می رود" و انرژی یک "سمبول خالص" است که به وسیلۀ ذهن انسان تعیین می شود. کلیۀ این ایده آلیست ها حرکت را در خارج از ماده تصور می کنند. لنین با انتقاد به تئوری ماخ می گوید: "این درست همان بلائی است که به سر تمام آنهائی که (...) می خواهند حرکت را بدون ماده تصور کنند، می آید، زیرا ادامۀ استدلال خود به طور ضمنی وجود اندیشه را بعد از نابودی ماده می پذیرند." (۱۹)
ماتریالیست های مکانیکی با این که ماده بودن جهان را پذیرفتند، اما در عین حال انکار کردند که حرکت خاصیت اساسی و درونی ماده است و در نتیجه آن را در خارج از ماده و ماده را جدا از آن تصور می کردند. آنان گمان می کردند که ماده هرگز تغییر و تکامل نمی یابد و سکون مطلق حالت عام و اولیۀ ماده را تشکیل می دهد. آنها بر آن بودند که چنانچه حرکتی موجود باشد، این حرکت چیزی جز یک افزایش و کاهش کمی و یا جا به جائی آنهم به صورت دائره ئی و تکراری نیست و بدین ترتیب حرکت را فقط به یک شکل سادۀ آن یعنی حرکت مکانیکی خلاصه می کردند و عامل حرکت مکانیکی اشیاء را نه داخلی، بلکه خارجی و ناشی از تحریک یک محرک بیرونی می دانستند. طرفداران متافیزیک نیز منشاء حرکت را در خارج از ماده دانسته و به طور اجتناب ناپذیری به نتایج ایده آلیستی می رسند. در حالی که ماتریالیسم دیالکتیکی حرکت را یک شکل وجودی ماده می داند و حرکت مادی را دارای خصلت مطلق و جهانشمول می داند.
ماتریالیسم دیالکتیک در عین حال به هیچ وجه منکر حالت های سکون نسبی در جهان مادی نیست. به عبارت دیگر، برای ماتریالیسم دیالکتیک، حرکت مطلق و سکون نسبی است. مثلا یک میز را در یک اتاق در نظر بگیریم، از نقطه نظر مکانیکی، ما با یک حالت سکون سر و کار داریم، اما این میز همراه با زمین حرکت می کند و در عین حال اتم ها و مولکول های تشکیل دهندۀ آن نیز در حال تحرک بی وقفه هستند. بنابر این، در هیچ لحظه و در هیچ نقطه ای سکون مطلق وجود ندارد.  سکون چیزی جز یک شکل ویژۀ حرکت ماده، یک حالت تعادل نسبی نیست. ولی مطلق و ابدی نیست، بلکه نسبی و گذرا و قسمی است. رابطۀ میان حرکت و سکون رابطۀ میان مطلق و نسبی است. اگر سکون و تعادل را که نسبی است، مطلق کنیم؛ اگر چیزی را که ویژه است، عام نمائیم و چیزی را که مؤقتی است، جاودانی تصور کنیم؛ به طرز اجتناب ناپذیری به اشتباهات متافیزیکی "تئوری تعادل" درمی غلتیم. اما از آن جا که وجود و سکون نیز مثل حرکت واقعی و عینی است، نقطه نظری که سکون نسبی و تعادل مؤقت اشیاء و پدیده ها را نفی می کند، نیز نا صحیح است.
ادامه دارد


مــآخــذ:
(۱۹) لنین:"ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم"