فاروق سیدخیلی
۰۹ جون ۲۰۲۳



یادی از سه برادر و سه سرباز آزادی میهـن و همرزم چهارم آنان

این یادنامۀ مختصر از چهار سرباز آزادی میهـن، در عین شرح زندگی، سوگنامه ایست در مورد سرنوشت دردناک این چهار فرزند مبارز و آزادیخواه خلق  که قربانی جنایات اشغالگران روسی و جنایتکاران "خلقی ــ پرچمی" و "جهادی" شدند. من این یادنامه را به مناسبت فرارسیدن ۱۸ جوزای ۱۴۰۲شمسی، روز بزگداشت از جانبازان انقلابی و آزادیخواه مردم افغانستان تقدیم خوانندگان و علاقه مندان این مناسبت می کنم.
سه برادر به ترتیب سن به اسامی امین الله، رحمت الله و حبیب الله فرزندان عبدالله خان از قریۀ اشرف خیل مربوطات ولسوالی سیدخیل  در یک خانوادۀ فقیر دهقانی متولد شدند. فرزند چهارم  این خانواده، یک دختر بود.
برادر ارشد به اسم "امین الله" در سال ۱۳۳۹شمسی در قریۀ "اشرف خیل" ولسوالی سیدخیل متولد شده و در سن شش سالگی شامل مکتب متوسطۀ "آقتاش" شد. پس از ختم سال تعلیمی ۱۳۵۴ش در مکتب متوسطه، شامل صنف دهم مکتب "لیسۀ سیدخیل" گردیده و در ختم سال تعلیمی ۱۳۵۷ش با کسب موفقیت از صنف دوازدهم آن مکتب فارغ گردید.
هر چند "امین الله" شاگردی سخت کوش و مستعد بود، ولی به دلیل مشکلات اقتصادی خانوادۀ کم زمین نتوانست به تحصیل ادامه بدهد. از جانب دیگر، باند های وطنفروش و ضد انقلابی "خلق و پرچم" پس از کودتای ننگین هفت ثور مکاتب و نهاد های تحصیلات عالی را مثل طالبان امروزی سیاسی ساخته و به کانون مغز شوئی و فعالیت های استخباراتی مبدل کرده و با تاختن بر زندگی اجتماعی و رسوم و عنعنات مردم و بگیر و ببند، فضای کشور را مختنق و پولیسی ساختند. این تاخت و تاز جواسیس و جلادان "خلقی ــ پرچمی" در منطقۀ سیدخیل و نواحی اطراف آن مثل جبل السراج و گلبهار که به تمرکزگاه روشنفکران انقلابی همرزم رفیق "مجید" مبدل شده بود، بیشتر برای جاسوسی و شکار همین دسته از روشنفکران، فعالان سیاسی و عمدتاً معلمان و متعلمان بود. این مورد اخیر عامل دیگری بود که "امین الله" را از رفتن به دانشگاه دلسرد و منصرف ساخت.
این دهقانزادۀ بینوا در زندگیش طعم تلخ فقر و تنگدستی را چشیده و با چشمان نافذش شاهد فقر و حرمان بی پایان پدر و مادر زحمتکش خود بوده است. گرچه "امین الله" جوان از فقر و نابرابری اجتماعی در جامعۀ طبقاتی تجربۀ مستقیم داشت، ولی راه و ابزار مبارزه علیه آن را نمی دانست.
همگام با ادامۀ دروس صنوف نهم و دهم مکتب، دست تربیت باغبان بر این گل نورسته رسید و "امین الله" جوان زیر تربیت نخستین دبیر سیاسی اش، زنده یاد "معلم قاسم" از تربیت یافتگان و جذبی های زنده یاد "ملنگ عمار" قرار گرفته، تربیت فکری ـ سیاسی یافته و مبانی و مفاهیم علم انقلاب را فراگرفت. با ایجاد سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما)، هر دو استاد و شاگرد دو عضو رزمندۀ این سازمان شدند و سرانجام هر دو در تابستان و خزان سال ۱۳۵۹ش در نتیجۀ حملات اخوانی ها بالای مناطق "ساما" در مربوطات سیدخیل، طی نبرد تحمیلی بر رفقای ما، جاودانه شدند، یاد شان گرامی باد!
برادر دومی به اسم "رحمت الله" به دلیل فقر خانواده، مکتب نرفته و از نعمت سواد برخوردار نبود. او نیز مثل برادر بزرگش، در محیط سیاسی که در فوق بیان شد، در فضای تنفر و انزجار عمومی نسبت به مزدوران 7 ثوری شوروی اشغالگر گرایش به سیاست پیدا کرد و به یکی از رزمندگان توده ئی ــ نظامی "ساما" مبدل شده و با ایجاد این سازمان حدود دو سال علیه دشمنان ملی و تاریخی مردم افغانستان رزمید.
پس از انتقال رزمندگان "ساما" از کاپیسا ــ پروان به کوهدامن، "رحمت الله" نیز در میان آنان بود. وی به دستور مسؤول نظامی "کمیتۀ تشکیلات کوهدامن ساما" در منطقۀ "بازاری" واقع در حومۀ علاقه داری (فعلاً ولسوالی) کلکان توظیف گردید و امین الله به حیث یک رزمندۀ منضبط در آنجا به خوبی ایفای وظیفه کرد. سرانجام در بهار (ماه حمل؟) ۱۳۶۰شمسی در همان محل در حین اجرای حراست از مواضع "ساما" به اثر حملات چنگیزی اخوانی های مسلح حزب گلبدین، تیر کین دشمن غدار بر سینۀ پر از امیدش نشست و "رحمت الله" به جاودانگی پیوست. شامگاه همان روز پیکرش در تاریکی شب در قبرستانی در "کلکان" با حضور رفقای چندی از پروان و کلکان به خاک سپرده شد. یادش گرامی باد!
برادر کوچک به اسم "حبیب الله" که تا صنف ششم درس خوانده بود، از سال های ۱۳۵۸شمسی به بعد با مسدود شدن مکاتب، در جمع سائر کودکان و نوجوانان منطقه از ادامۀ درس و تعلیم محروم ماند. در سن و سال جوانی، او یکی از روابط توده ئی "ساما" در منطقۀ سیدخیل بود. پس از کشته شدن یکی و ترک برادر دیگرش از منطقه، از دست گروه های مزدور، جنایتکار و آدمکش اخوانی حزبی و جمعیتی، بدون این که پدر  و مادرش از مرگ فرزند کلان شان اطلاع یابند و بدون کسب اجازت از آنها، به کابل رفت. در کابل بدون کدام شناخت فامیلی و سرپناه شکار گروه تلاشی دولت مزدور  "خلقی ــ پرچمی" شده و به اجبار به خدمت عسکری اجباری در محل نامعلوم سوق داده  شده و ناپدید گردید. تا امروز زنده یا مردۀ "حبیب الله" معلوم نیست. یاد این سرباز توده ئی گمشده گرامی باد!
این سه فرزند یگانه امید و چشم و چراغ پدر و مادر بی بضاعت شان بودند. پس از جاودانگی هر سه فرزند و کور شدن چشم امید شان، پدر و مادر، خصوصا مادر داغدیده در فراق دائمی فرزندان رشید شان به مرض روانی دچار شده و  سال ها با فریاد و ناله چشم به راه برگشت فرزندان گمگشته بودند، غافل از آن که سفر فرزندان در سفر بی برگشت است. هر دو پدر و مادر داغدار و امیدوار این سه جوانمرگ در سوز و گداز، زندگی رنجبار را در کمال حسرت وداع گفتند، ولی تا اخر به فرزندان گمشدۀ شان نرسیدند.

***

حال در ادامۀ شرح داستان و سرنوشت غم انگیز آن سه برادر همرزم، از سرنوشت مشابۀ همرزم چهارم آنان به اسم "عبدالصمد" (ملا) یادی به عمل می آورم.
"عبدالصمد" «ملا» در سال ۱۳۳۵ش در قریۀ اشرف خیل ولسوالی سیدخیل ولایت پروان در دامان خانوادۀ "عبدالقیوم" مشهور به "کاکا قیوم" زاده شد. "کاکا قیوم" به مثابۀ یک دهقان میانه حال، انسانی بود منور و شیفتۀ عیاری "ملنگ عمار"، "پهلوان محمد جان"، "گل آغا" و "معلم قاسم". "کاکا قیوم" در زمان جمهوریت قلابی قبل از کودتای ۷ ثور با این رفقاء طرح دوستی ریخته و از دل و جان و با همۀ امکانات در کنار آنان ایستاد و راه و رسم ستیز با ستمگران را آموخت. "کاکا" با خصوصیات جوانمردی، نیک نامی و خیراندیشی در منطقه، به انسان متنفذی مبدل شد. او برای سال ها یکی از پایه ها و فعالان فداکار توده ئی ــ جبهه ئی"ساما" در منطقۀ سیدخیل بود و از موضع "ساما" علیه مزدوران جنایتکار "خلقی و پرچمی" و ارباب اشغالگر شوروی آنها رزمید.
"صمد" در آغوش پرمهر و نوازشگر چنین خانواده دوران کودکی را پشت سرنهاده و به سن ۷ سالگی در آغاز سال تعلیمی ۱۳۴۴ش شامل مکتب ابتدائیه و سپس متوسطۀ "آقتاش" واقع در یکی از نواحی سیدخیل شده و در بهار سال ۱۳۵۳ش شامل صنف دهم لیسۀ سیدخیل شده و در ختم سال تعلیمی ۱۳۵۵ش از صنف دوازدهم موفقانه فارغ شد.
"صمد" جوان در خانوادۀ "کاکا قیوم"  پسر مهربان و نازدانه ای بود. علاقۀ وافر پدر به فرزند، به رغم عدم علاقه مندی فرزند به ازدواج زودهنگام، منجر به عروسی ترتیب داده شدۀ "صمد" جوان شد. از عروسی "صمد" چند روزی نگذشته بود که کودتای منحوس ثور ۱۳۵۷ توسط باند های میهن فروش "خلق و پرچم" مطابق برنامۀ توسعه طلبانه و تجاوزکارانۀ شوروی متجاوز، به وقوع پیوست. ازدواج ناخواستۀ قبل از وقت و تغییر جو سیاسی کشور با به میان آمدن رژیم جلاد، مزدور و مرتجع ۷ ثوری، "صمد" جوان با وجود علاقه اش به تحصیل، از آغاز و ادامۀ تحصیلات عالی بازماند.
هر چند "صمد" نتوانست راه به دانشگاه یابد، ولی او نیز که مثل پدرش شیفتۀ آزادگی و آزادیخواهی رفقای پیشگفته بود، به اثر جلب و رهنمائی رفیق جانباز "معلم قاسم" وارد مدرسۀ انسان ساز مبارزه و انقلاب شده و با عشق سرشار به مبارزه، الفبای "اندیشۀ پیشرو عصر" در اجزای مرکبه اش را آموخته و به رزمندۀ آگاه جوانی در جمع یاران رفیق "مجید" در سیدخیل مبدل شد.
کودتای ۷ ثور و تجاوز سوسیال امپریالیسم شوروی به کشور یک ماتم بزرگ و تاخت و تاز وسیعی بود بر گوشه های مختلف زندگی مردم افغانستان. به زودی در کشور موج دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام مخالفان رژیم کودتا و تجاوز شوروی و مبارزان انقلابی و آزدیخواه به راه افتاد. لذا، روشنفکرانی که از باند های میهن فروش و جنایتکار "خلق و پرچم" و ارباب استعمارگر شوروی آنان شناخت داشتند، برای آزادی کشور و مردم ستمدیدۀ کشور، برای مبارزه به پا خاستند.
"صمد" که قبل از ایجاد "ساما" با علم انقلاب آشنائی به هم رسانیده و راه و رسم آزادگی آموخته بود، با ایجاد "ساما" به علم برداری زنده یاد "مجید"، یکی از هزاران رزمندۀ جوان آن شده و مدتی در سنگر "ساما" در عرصه های نظامی، سیاسی و کار توده ئی در مربوطات سیدخیل رزمید.
در خزان سال ۱۳۵۹ش به اثر حملات کینتوزانه جنایکاران و مزدوران اخوانی بالای مواضع "ساما" در ولایت های کاپیسا و پروان، نیرو های نظامی و رزمنگان آن سازمان به دستور رهبری وقت به کوهدامن آمدند.
در کوهدامن بنا به ابتکار یکی از رهبران آن وقت "ساما" به اسم "اسدالله" (تیمور) گشودن جبهۀ تازه علیه اشغالگران شوروی و مزدوران شان در ولسوالی "شولگرۀ" ولایت بلخ از جمع رفقای پروان "ساما"، روی دست گرفته شد. در قوس همان سال به تعداد 22 تن از آن رفقاء عازم شولگره شدند که "صمد" و من نیز در میان آنان بودیم.
احزاب اسلامی اعم از معتدلین و اخوانی های افراطی در آن نواحی نیز فعال بودند. ایجاد جبهۀ سامائی متفاوت از جبهات اخوانی ها، به جزیره ای در میان بحر می ماند.  به زودی در اواخر ماه قوس از چهار جهت هدف حملات مشترک نیرو های مسلح "حزب اسلامی"، "جمعیت اسلامی"، "حرکت اسلامی"، "حرکت انقلاب اسلامی" و "‌سازمان نصر" قرار گرفته و منجر به کشته شدن تعدادی از رفقای رهبری جبهۀ شولگره مثل "اسدالله تیمور"، "بصیر بهرنگی، "متعلم" (حیات خان) و دیگران و اسارت بیش از ده تن از افراد، از جمله "صمد"، "پیر محمد" (پهلوان خفیف)، "بزنجو"، "چمچق" و پسر پهلوان عزیز و اینجانب (فاروق سیدخیلی) شد.
افراد اسیر سامائی به تعداد ده نفر دست بسته ذریعه ریسمان تقریبا چهل الی پنجاه کیلومتر با پای پیاده توسط افراد مسلح اسپ سوار اخوانی به منطقۀ "آق کپرک" نزد مولوی عرب در غرب دره صوف برده شدند. در آنجا در سرمای زمستان و برف سنگین دو نفر ما را با یک ذولانۀ مرکب بستند. تقریبا دو هفته آن جا بودیم. نان خشک به ما می آوردند و به مثابۀ برده و بد تر از آن، مثل حیوان نان را از دور سوی ما می انداختند.
دو یا سه هفته بعد اعضای اسیر "ساما" را در فاصلۀ شصت الی هفتاد کیلومتر دور تر به جبهۀ مرکزی یعنی "چهارکنت" انتقال دادند و سپس به علاقه داری "شرشر" انتقال دادند. بعد تحقیق شروع شد.
در "چهارکنت" برخی از قومندانان نظامی جبهه از "حزب اسلامی"، "جمیعت اسلامی" و "سازمان نصر" از جمله محمـد خان گلبدینی پافشاری به کشته شدن ما می‌ کردند، مگر "سعید قومندان" یادآوری کرد که مجاهد اول و آخر "مجید کلکانی" بود. ‌او از ما دفاع کرده و گفت که  هیچ کسی حق کشتن این ها را ندارد.
با این دفاع "سعید قومندان" از ما و نظر به توافق اعضای سازمان ‌امنیت آن جبهه نزد "ملا عبدالرخمن" قومندان "حرکت انقلاب اسلامی" دو باره به کشنده آمدیم. تقریباً شش ماه بعد و با قبول خطرات راه با استفاده از اسناد جعلی به مزار شریف و سپس به کابل کابل آمدیم.
"صمد" به مجرد رسیدن به کابل، به پدر و مادر و همسرش پیغام می فرستد که نزد او به کابل بیایند، اما قبل از رسیدن پدر، مادر، خانم و فرزندش نزد وی به کابل، گروه تلاشی دولت مزدوران روسیۀ اشغالگر صمد را ربوده و به رغم میل و اراده اش، وی را به اجبار به یکی از واحد های نظامی اردوی پوشالی  در ولایت خوست روان می ‌کند. سفری ناخواسته که برگشتی نداشت و کسی از ناپدید شدن و یا کشته شدنش تا امروز اطلاعی ندارد. "صمد" نیز مثل رفیقش "حبیب الله"، جوان لادرک است. یاد این یار گمگشته گرامی باد!
در نتیجه، پدر، مادر، همسر ‌و فرزندش تا به امروز  از دیدار "صمد" محروم ‌شده اند. از آن هنگام به بعد "کاکا قیوم" پدر رفیق "صمد" چشم به راه "صمد" با وجود شکست و بار ستم ناشی از آن؛ با استواری،  متانت و شجاعت در برابر  رفقای "صمد" لطف و مهربانی کرده و می گوید که  شما رفقای صمد هستید...
طی چهار و نیم دهۀ اخیر تاریخ کشور رزمندگان زیادی در ادامۀ مبارزات گذشته برای رهائی ستمکشان از مظالم ستمگران رزمیده اند. اما با وجود آن، هر بار توده های تحت ستم و استثمار از چنگ یک ستمگر به چنگ ستمگر خونخوار تر از قبل و یا لااقل در همان حد درنده خوئی افتاده اند. تا رهائی ستمکشان فاصلۀ زیادی در پیش است و رزمندگان زیادی باید با سعی و ایثار و نثار جان این راه طولانی صعب العبور را بپیمایند تا پای به مرز آزادی بگذارند.

یاد و آرمان "امین"، "صمد"، "رحمت"، و "حبیب" گرامی باد!

مرگ بر ارتجاع و استعمار!

۰۶ جون ۲۰۲۳