سمیر امین مترجم: ناصر زرافشان ارسالی: ارمان
۰3 جنوری ۲۰۱۶

انتخاب دونالد ترامپ

انتخاب اخیر دونالد ترامپ پس از برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا)، افزایش آراء فاشیستی در اروپا، اما افزون بر این ها و خیلی بهتر از این ها، پیروزی انتخاباتی سیریزا و ظهور پودموس ، همه تظاهرات و نمود های عمق بحران نظام نئولیبرالیسم جهانی شده کنونی است. این نظام که من همیشه آن را غیر ماندنی می دانسته ام، در برابر چشمان ما از درونی ترین بخش آن در حال ترکیدن است. همه کوشش هائی که برای نجات این نظام- در واقع برای اجتناب از یک وضع بدتر – از طریق تعدیل های جزئی به عمل می آید، محکوم به شکست است. اما ترکیدن این نظام از درون، مرادف با پیشرفت در مسیر ساخته شدن یک جایگزین واقعاً بهتر برای مردم نیست. خزان سرمایه داری خود به خود مقارن با بهار خلق ها نیست. وقفه ای آن ها را از یکدیگر جدا می کند، که به دوران ما حالت ابهام و انتظاری می دهد که آبستن حاد ترین خطر ها است. اما این ترکیدن را – از آنجا که اجتناب ناپذیر است – باید دقیقاً فرصتی تاریخی به شمار آورد که نصیب مردم شده است. زیرا این رویداد، راه را برای پیشرفت های ممکن در راستای ساختن جایگزینی هموار می سازد که از دو مؤلفۀ جدانشدنی از یکدیگر به شرح زیر تشکیل می یابد: (1) در سطح ملی کنار گذاردن قواعد بنیادی مدیریت لیبرالی اقتصاد به سود پروژه های مبتنی بر حاکمیت مردمی که زمینه ساز پیشرفت اجتماعی می شوند؛ و (2) در سطح بین المللی، ساختن نظامی از جهانی سازی چند کانونی مبتنی بر مذاکره.
پیشرفت های موازی با یکدیگر در این دو سطح تنها در صورتی امکان پذیر خواهد شد که نیرو های سیاسی چپ رادیکال راهبردی را برای آن ها بیندیشند و شکل دهند و موفق به بسیج طبقات مردمی برای پیش بردن و دست یافتن به این هدف ها بشوند. آنگونه که عقب نشینی های سیریزا، ابهامات و سردرگمی های موجود در رأی هائی که در بریتانیا و ایالات متحده داده شده است، و فقدان جسارت در وارثان کمونیسم اروپایی نشان می دهد، این مهم تا کنون تحقق نیافته است.
نظام حاکم در کشور های عضو مثلث تاریخی امپریالیستی (ایالات متحده، اروپای غربی و ژاپن) بر اعمال قدرت مطلق الیگارشی های مالی کشور های مربوطه مبتنی است. فقط آن ها تمامی نظام های تولیدی این کشور ها را مدیریت می کنند و موفق شده اند تقریباً همه بنگاه های اقتصادی کوچک و متوسط را در کشاورزی، صنعت و خدمات به پیمانکاران دست دومی تبدیل کنند که منحصراً در راستای منافع سرمایه مالی عمل می کنند. این الیگارشی ها به تنهایی نظام های سیاسی را که از دموکراسی انتخاباتی بورژوائی باقی مانده و به ارث رسیده است، مدیریت می کنند و توانسته اند احزاب سیاسی انتخاباتی چپ و راست را، به قیمت از میان بردن تدریجی مشروعیت شیوۀ عملی دموکراتیک آنها اهلی کرده و رام و تابع خود سازند. این الیگارشی ها به تنهائی دستگاه های تبلیغاتی را هم در کنترل خویش دارند و موفق شده اند مدیران سازمان های جدید از جمله رادیو تلویزیون های دولتی را تا سطح کارمندان رسانه ای خود تنزل دهند که در خدمت انحصاری آن ها باشند. هیچ یک از این جنبه های دیکتاتوری این اولیگارشی مالی هم از سوی جنبش های اجتماعی و سیاسی جاری در کشور های عضو مثلث امپریالیستی، به ویژه در ایالات متحده مورد تعرض قرار نمی گیرند.
الیگارشی های کشور های مثلث علاوه بر این تلاش می کنند با تحمیل شکل خاصی از جهانی سازی، یعنی لیبرالیسم جهانی شده، قدرت انحصاری خود را به سرتاسر کره خاک هم گسترش دهند. اما آنان در این جا با مقاومتی پیش از مقاومتی رو به رو می شوند که در جوامع عضو مثلث که وارثان «مزایای» حاکمیت امپریالیستی و برخوردار از آن مزایا هستند، وجود دارد. زیرا اگر ویرانی های اجتماعی لیبرالیسم در غرب مشهود است، این ویرانی ها در کشور های پیرامونی این نظام ده بار بدتر است، در حدی که معدود رژیم هایی اکنون در میان رژیم های سیاسی این کشور ها وجود دارند که هنوز در نظر مردم مشروعیت داشته باشند. به همین دلیل الیگارشی کشور های کانونی هم به آن طبقات اجتماعی و دولت هائی که در این کشور ها به سرمایۀ مالی جهانی وابسته اند و نوار نقاله هائی را تشکیل می دهند که تسلط امپریالیسم جمعی مثلث را به این کشور ها وارد می کنند و به غایت هم شکننده اند، به درستی، به چشم همپیمانانی نامطمئن نگاه می کنند. از این رو منطق این نظام، نظامی گری و حقی را که امپریالیسم برای دخالت در کشور های جنوب و شرق – از جمله از طریق جنگ برای خود قائل است، ایجاب و به این نظام تحمیل می کند. الیگارشی های کشور های عضو مثلث همه از «باز ها» هستند؛ و به این ترتیب ناتو، افزار دائمی تجاوز آنان، به مهمترین نهاد امپریالیسم معاصر تبدیل شده است. گواه انتخاب این گزینۀ تجاوزکارانه در لحن و کلام باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده، در جریان آخرین سفر دوره ای او به اروپا (نوامبر 2016 ) آفتابی شد: دادن اطمینان مجدد به دست نشانده های اروپائی (واسال ها) خود، در زمینۀ تعهد ایالات متحده نسبت به ناتو. بدیهی است که این سازمان به عنوان یک افزار تجاوز – که واقعاً هست – معرفی نمی شود، بلکه به عنوان وسیلۀ تأمین «دفاع» اروپا معرفی می شود. اما چه کسی اروپا را تهدید می کند که دفاع از آن معنی پیدا کند؟
مجموعه رسانه ای حاکم به ما می گویند که پیش از همه روسیه اروپا را تهدید می کند. اما واقعیت چیز دیگری است. پوتین از این جهت مورد انتقاد است که زیر بار کودتای اروپایی– نازی که در کیف به راه انداختند و حکومت کانگسترهائی که در گرجستان روی کار آوردند، نرفته است. می بایست او را – علاوه بر تحریم های اقتصادی – با تهدید به جنگ از سوی هیلاری کلینتون مجبور می کردند زیر بار آن ها برود.
علاوه بر این به ما می گویند که تروریست های جهادی اسلامی اروپا را تهدید می کنند. در این مورد هم باز افکار عمومی را پیرامون این موضوع دست کاری و آن را در جهت دلخواه خود می پیچانند. «جهاد گرائی» منحصراً نتیجۀ اجتناب ناپذیر پشتیبانی مداوم مثلث از اسلام سیاسی ارتجاعی است که از وهابی گری منطقه خلیج (فارس) الهام می گیرد و هزینه های آن تأمین می شود. اعمال این به اصطلاح قدرت اسلامی، بهترین تضمین نابودی کامل توانمندی جوامع و کشور های این منطقه برای مقاومت در برابر امر و نهی های جهانی سازی لیبرالی است. در عین حال بهترین دستاویز را هم به دست امپریالیسم می دهد که به مداخلات ناتو ظاهری مشروع و به حق بدهد. در این زمینه مطبوعات ایالات متحده تأیید کردند که اتهامی که ترامپ علیه هیلاری مطرح می کرد و می گفت او فعالانه از ایجاد داعش پشتیبانی کرده است، اساس کاملاً درستی دارد.
بگذارید اضافه کنم که سخنرانی هائی هم که مداخلات ناتو و دفاع از دموکراسی را با هم یکی می کنند، از مقولۀ همان حرف های یاوه ای است که بر خلاف واقعیت اظهار می شود.
بنابر آنچه گفته شد، شکست هیلاری کلینتون – بیش از پیروزی دونالد ترامپ – خبر خوشی است. شاید این شکست تهدید دار و دسته تجاوز طلب ترین باز ها به رهبری اوباما و کلینتون را برطرف سازد. می گویم «شاید»، زیرا روشن نیست که آیا ترامپ کشور خود را به مسیر دیگری هدایت خواهد کرد یا نه. __در وهله اول، نه افکار عمومی آن اکثریتی که از ترامپ حمایت کردند، و نه افکار عمومی آن اقلیتی که علیه او تظاهرات می کنند، هیچ یک او را مجبور نمی کنند یک چنین مسیر متفاوتی را پیش گیرد. بحث آن ها فقط بر سر برخی مسائل داخلی جامعۀ ایالات متحده (به ویژه نژاد پرستی و ضدیت با فمنیسم) است. افکار عمومی یاد شده شالوده های اقتصادی این نظام را که علت ریشه ای خرابی و افت شرایط اجتماعی لایه های مهمی از جامعه است، به چالش نمی کشد. حرمت و تقدس مالکیت خصوصی، از جمله مالکیت انحصارات دست نخورده باقی می ماند؛ این واقعیت که ترامپ خودش یک میلیاردر است برای انتخاب شدن او امتیازی محسوب می شد نه مانعی برای این انتخاب. به علاوه بحث ها هیچ گاه بر سر سیاست خارجی تجاوزکارانۀ واشنگتن نبوده است. دوست داشتیم ببینیم آنان که امروز علیه ترامپ تظاهرات اعتراضی می کنند، پیش از انتخابات هم برای اعتراض به برنامه ها و اظهارات تجاوزطلبانۀ هیلاری کلینتون هم دعوت به تظاهرات می کردند. بدیهی است که چنین اتفاقی نیفتاد. شهروندان ایالات متحده هیچ گاه مداخلات نظامی این کشور در خارج، و جنایات آن علیه بشریت را که با این مداخلات همراه است، محکوم نکرده اند.
ادامــــــۀ مــــقـــــالــــــه...